رفتن به محتوای اصلی

ناکارآمدی دیدگاه عصب‌شناختی در باب تجربه دینی از نظر جان هیک

تاریخ انتشار:
دیدگاه

پژوهش حاضر به حوزه مطالعات عصب‌شناختی، در باب ماهیت تجربه دینی تعلق دارد و در پی آن است تا پس از طرح نگرش های موجود در این حوزه، به ارائه و بررسی نقد هایی بپردازد که جان هیک، فیلسوف دین معاصر، به دیدگاه های عصب شناختی در باب ماهیت تجربه دینی، وارد ساخته است. به طور کلی از منظر مطالعات عصب شناختی، دو نگرش نسبت به تجربه دینی وجود دارد. یک نگرش آن را توهمی برانگیخته از اختلالات الکتروشیمیایی سیستم عصبی می‌داند و نگرش دیگر، تجریه دینی را مانند سایر ادراکات، یک ادراک واقعی که دارای ملازم‌های عصبی مختص به خود است، تلقی می کند. بنا به رویکرد اول، تجربه دینی امری موهوم است و بنابراین امور مرتبط با آن مانند خدا، بهشت، جهنم و ... نیز بهره ای از واقعیت ندارند. طبق رویکرد دوم نیز گرچه صحت تجربه دینی بر اساس مطالعات عصبی اثبات می‌شود، با این حال چنین پنداشته می‌شود که تجربه دینی صرفاً با بخش خاصی از سیستم عصبی مرتبط است؛ در حالی که تجربه دینی به عنوان نوعی آگاهی گرچه ممکن است ملازم‌های عصبی خاص خود را داشته باشد، اما نمی‌تواند صرفاً وابسته به یک قسمت از مغز باشد. چنین دیدگاه‌هایی چالش‌هایی را برای دین‌داران ایجاد نموده است. جان هیک، انتقادهایی را به دیدگاه‌های عصب‌شناسان وارد می‌کند. وی علاوه بر رد دیدگاه-های عصب شناسان مبنی بر توهمی بودن تجربه‌دینی، معتقد است چنین نگرشی، ناشی از مغالطه این همانی ذهن/ مغز است که هیچ توجیه علمی ندارد، بلکه ریشه در نگرش طبیعت-گرایانه دارد که در قرون اخیر بر افکار حاکم شده است، به گونه‌ای که همه امور از این زاویه نگریسته می‌شوند و در صورتی که پدیده ای توجیه مادی نداشته باشد یا انکار می‌شود و یا وجودش مشکوک تلقی می‌گردد.

بازگشت بالا