رفتن به محتوای اصلی

پنهان‌بودن پیش‌فرض‌های غیرعلمی در خوانش الحادی از نظریه‌های علمی

تاریخ انتشار:
پنهان‌بودن پیش‌فرض‌های غیرعلمی در خوانش الحادی از نظریه‌های علمی

پنهان‌بودن پیش‌فرض‌های غیرعلمی در خوانش الحادی از نظریه‌های علمی

 

یکی از نکات ثمربخش در فهم رابطه میان علم و باورهای متافیزیکی، تمایز دقیق میان حوزه‌ی داده‌های تجربی و گزاره‌های فلسفی است. وقتی کسی تلاش می‌کند تا نظریه‌های علمی را مبنای قاطعی برای ردّ هرگونه امر ماورایی و متافیزیکی قرار دهد، در واقع قدمی فراتر از روش‌شناسی و مرزهای نظریه‌های علمی برداشته است. در این یادداشت، به این موضوع می‌پردازیم که چگونه خوانش الحادی از نظریه‌های علمی، مبتنی بر پیش‌فرض‌های نهفته و غیرعلمی است.

در ابتدا لازم است منظور از «خوانشِ الحادی از علم» را مشخص کنیم. منظور از این نوع خوانش آن است که یافته‌ها، مدل‌ها یا نظریه‌های علمی مانند نظریه تکامل داروین، نظریه نسبیت انیشتین یا کشفیات زیست‌شناسی مولکولی و... صرفاً با هدف اثبات این ایده استفاده شوند که وجود خدا یا هر امر ماورایی دیگر غیرممکن است. در این رویکرد، این ایده مطرح می‌شود که اگر چیزی را علم توضیح نمی‌دهد یا قابل سنجش و آزمایش نیست، پس نمی‌توان به وجود آن باور داشت. بنابراین، علم به‌خودی‌خود حکم نهایی درباره وجود یا عدم وجود خدا را بیان می‌کند. در حالی که واقعیت آن است که نظریه‌های علمی خود صرفاً درباره مشاهده‌ها، آزمایش‌ها و مدل‌سازی فرایندهای طبیعی و.... اظهارنظر می‌کنند و از حیطه‌ی متافیزیک و امور ماوراءالطبیعی فاصله دارند.

دلیل کلیدی که نشان می‌دهد این خوانش در واقع بر پایه‌ی فرضیاتی فراتر از علم بنا شده، این است که خودِ نظریه‌های علمی صراحتاً ادعای ردّ مطلق همه‌ی امور ماورایی را نمی‌کنند. برای نمونه، نظریه تکامل درباره چگونگی تغییر گونه‌ها در طول زمان توضیح می‌دهد و شواهد مستقیمی از مداخله الهی در فرآیند تکامل ارائه نمی‌کند؛ اما به این معنا نیست که اگر کسی بگوید «نظریه تکامل اثبات می‌کند خدا وجود ندارد»، دارد صرفاً از دلِ علم نتیجه می‌گیرد. چنین نتیجه‌ای مستلزم یک گام فلسفی است که می‌گوید هر چیزی که در مشاهدات علمی جای نگیرد، وجود ندارد. این گام فلسفی خود جزو روش‌شناسی علمی یا داده‌های تجربی نیست؛ بلکه باید به‌عنوان یک پیش‌فرض متافیزیکی مطرح شود تا بتوان از آن دفاع کرد.

یکی از مثال‌های روشن پیش‌فرض‌های غیرعلمی، ماتریالیسم (Materialism) یا فیزیکالیسم(physicalism) است. در قرائت‌های افراطی این دیدگاه‌ها گفته می‌شود که تنها ماده و انرژی وجود دارند و هر آنچه در تجربه‌های ذهنی یا معنوی مشاهده می‌شوند، در نهایت قابل‌تقلیل به فرآیندهای فیزیکی‌اند. این گزاره به‌تنهایی یک موضع فلسفی است؛ زیرا نمی‌توان آن را با آزمایش یا مشاهده اثبات یا ردّ کرد. فرض کنید یک فیزیکدان درباره ذرات بنیادی مطالعه می‌کند و نتایج آزمایشگاهی‌اش هیچ ذهن یا روح مجرد و مستقل از مغز را نشان نمی‌دهد. از منظر علم تجربی، او صرفاً می‌تواند اعلام می‌کند تا کنون داده‌ای دالّ بر وجود چیزی فراتر از ماده پیدا نشده است. اما اگر همان فیزیکدان بگوید هیچ چیز غیرمادی وجود ندارد، یک پیش‌فرض فلسفی (اصالت ماده) را بدون آن که آن را صریحاً بیان کند، به‌کار می‌گیرد.

مثال دیگری از پیش‌فرض‌های نهفته وقتی است که کسی مدعی می‌شود اگر نمی‌توان چیزی را آزمایش کرد، پس نمی‌توان وجود آن را معتبر دانست، که در اینجا نیز پیشفرض‌های غیرعلمی به کار گرفته شده است.

چنین پیش‌فرض‌های نهفته که هرگز درون متون علمی به‌صراحت بیان نمی‌شوند، موجب می‌شوند تا خوانش الحادی از نظریه‌های علمی، که البته طوری وانمود می‌کنند که گویا همه چیز علمی است؛ در حقیقت مبتنی بر جهان‌بینی‌ و دیدگاه‌هایی خارج از حوزه‌ی علم باشد. به عبارت دیگر، خوانش الحادی با این ادعا که علم کافی است و اگر در دل علم شواهدی برای خدا نیابیم، پس خدا وجود ندارد، دو پیش‌فرض عمده را ناخواسته وارد می‌کند: یکی، طبیعت‌گرایی متافیزیکی یا هستی‌شناختی (تنها طبیعت وجود دارد)، و دیگری معرفتی است که هر چیزی که قابل مشاهده نباشد، معنا و واقعیت ندارد. این دو پیش‌فرض خود نیاز به بحث و اثبات و ادله کافی دارند و حال آنکه در اینجا مسلم انگاشته می‌شوند.

بنابراین، هنگامی که کسی ادعا می‌کند علم اثبات کرده خدا وجود ندارد، باید بپرسیم چه نوع استدلالی بین عدم وجود شواهد تجربی و ردّ امور ماورایی مانند خدا هست؟ که پاسخ معمول آتئیست‌ها این است که گویی اگر هیچ شاهد تجربه‌ای وجود نداشت، دیگر هیچ فرضی(وجود خدا) فراتر از مشاهدات نمی‌تواند معتبر باشد، اما این خود یک موضع فلسفی است و نه نتیجه روش‌شناسی علمی که آتئیست‌ها از آن بهره می‌برند.

پیامد عملیِ این بررسی آن است که هرکس که بخواهد نظریه‌های علمی را وسیله‌ای برای اثبات الحاد قرار دهد، باید صراحتاً بگوید: من فرض می‌کنم که طبیعت‌گرایی هستی‌شناختی درست است و همه چیز باید در چارچوب مشاهدات تجربی بگنجد. در غیر این صورت، از دیدگاه فلسفه علم، چنین استدلالی غیردقیق تلقی می‌شود؛ چرا که یک گام استنتاجی اضافی دارد که از قلمرو مشاهده و آزمایش فراتر می‌رود و به حیطه یک باور فلسفی راجع به ماهیت واقعیت مربوط می‌شود.

در مقابل رویکرد فوق، نگاهی که مرز علم و متافیزیک را مد نظر دارد، این را می‌پذیرد که نظریه‌های علمی تنها درباره روش‌های توصیف و مدل‌سازی طبیعت و... صحبت می‌کنند و درباره چیستی و وجود واقعیت فراتر از طبیعت قضاوت نمی‌کنند. این رویکرد معتقد است ممکن است حوزه‌هایی خارج از دایره شواهد تجربی وجود داشته باشد که علم فعلی توانِ بررسیِ آن‌ها را ندارد یا اساساً روشِ لازم برای مطالعه آن‌ها را در اختیار نمی‌گذارد. در این نگاه، اگر کسی بخواهد خدا را رد کند یا تصدیق کند، می‌تواند از مباحث فلسفی و الهیاتی استفاده کند، اما علم به‌تنهایی قادر نیست آن تصمیم متافیزیکی را به‌طور قطعی بگیرد.

از جمله کسانی که به این مسئله به نحو مبسوط پرداخته‌اند می‌توان آلوین پلنتینگا را نام برد که در کتاب «Where the Conflict Really Lies» مفصل در این زمینه سخن گفته است. پلانتینگا معتقد است که بسیاری از مدعیان خوانش الحادی از نظریه‌های علمی (به‌خصوص تکامل) در واقع فرض‌های فلسفی خود را به‌گونه‌ای پنهان در قالب علم مطرح می‌کنند؛ فرض‌هایی مانند «اگر چیزی را نمی‌توان به صورت مستقیم در آزمایشگاه مشاهده کرد، پس نمی‌تواند واقعاً وجود داشته باشد» یا «اگر ذهن و عقل صرفاً محصول فرایندهای تکاملی مادی باشند، پس هیچ‌گاه نمی‌توانند به حقیقت دست یابند». و حال آنکه این پیش‌فرض‌ها که به‌عنوان شرط‌هایی اساسی در دلِ تفسیر علمی فرو رفته‌اند، خود از جنس فلسفه و متافیزیک‌اند و نه مختص روش‌شناسی یا شواهد تجربیِ علم. بنابراین پلانتینگا هشدار می‌دهد تا وقتی این گزاره‌های فلسفی، آشکار  مورد بررسی قرار نگیرند، بحث درباره سازگاری یا ناسازگاری دین و علم در سطحی روشن امکان‌پذیر نخواهد بود. او تأکید می‌کند که برای داشتن گفتگویی صادقانه و روش‌مند درباره رابطه علم و دین، مهم است دو چیز به‌وضوح تفکیک شوند: ۱) گزاره‌های صرفاً روش‌شناختی و تجربی نظریه‌های علمی، و ۲) گزاره‌ها و پیش‌فرض‌های فلسفی که عموماً الحادی یا طبیعت‌گرایانه‌اند. چنانچه این لایه‌های فلسفیِ پنهان مشخص نشوند، معمولاً هریک از طرفین مشاجره، استدلال خود را در قالب منطق علمی می‌پوشاند؛ در نتیجه، نه‌تنها دیالوگ به بن‌بست می‌رسد، بلکه امکان نقد و بررسی منصفانه پیش‌فرض‌های اساسی نیز میسر نمی‌شود.

در پایان می‌توان گفت خوانش الحادی از نظریه‌های علمی، زمانی که از بیان پیش‌فرض‌های غیرعلمی پنهان خود رویگردان است، نه علمی، بلکه آمیزه‌ای از داده‌های تجربی و باورهای فلسفی است. برای آن‌که صراحتاً بتوانیم درباره امکان یا عدم امکان وجود خدا سخن بگوییم، ابتدا باید مرزهای اینکه چه چیزی را علم می‌تواند توضیح دهد و چه چیزی را فلسفه یا متافیزیک باید بررسی کند، را بازشناسی کنیم و تنها در آن صورت است که می‌توان به قضاوت دراین‌باره نشست که آیا علم وجود خدا را نفی می‌کند یا به دلیل تفاوت در روش علم که تجربی است با حیطه بحث از خدا و امور ماوراطبیعی که متافیزیکی هستند، علم نمی‌تواند چیزی در این زمینه بگوید.

 

قالب
بازگشت بالا