رفتن به محتوای اصلی

اصل بستار علّی فیزیکی

تاریخ انتشار:
اصل بستار علّی فیزیکی

هو الغنیّ

«اصل بستار علّی فیزیکی»

گفتگو با استاد محمد سربخشی

 

اصل بستار علّی فیزیکی، به‌عنوان یکی از پایه‌ای‌ترین مبانی در فلسفه‌ی علم و فلسفه‌ی ذهن به شمار می‌آید. بررسی این اصل ما را به درک عمیق‌تری از کارآمدی روش‌های علمی در توضیح و پیش‌بینی پدیده‌ها رهنمون می‌سازد و روشن می‌کند چگونه دانش ما از طبیعت، از ساختارهای فیزیکی زیربنایی نشأت می‌گیرد. اهمیت این بحث در آن است که پذیرش یا ردّ این اصل، پیامدهای گسترده‌ای در متافیزیک، فلسفه‌ی ذهن، و حتی اخلاق و مسئولیت‌پذیری انسان بر جای می‌گذارد. از سوی دیگر، بررسی اصل بستار علی فیزیکی موجب می‌شود تا پرسش‌هایی بنیادین پیرامون نقش عوامل غیرمادی از قبیل روح، ذهن، یا اراده انسان در تبیین رویدادهای طبیعی به میان آید. اصل بستار علی فیزیکی، با تأکید بر کفایت علل مادی در تبیین پدیده‌ها، زمینه را برای نفی ضرورت وجود عامل ماورای طبیعی فراهم می‌آورد؛ از همین رو در بسیاری از مباحث الحادی به‌عنوان دلیلی بر امکان تبیین کامل جهان تنها با قوانین فیزیک و ضرورت‌گرایی طبیعی مطرح می‌شود. این دیدگاه، با ردّ هر نوع علیّت غیرفیزیکی، به تقویت باور به نظام بی‌نیاز از خداوند یا نیروهای ماوراءطبیعی یاری می‌کند که باید مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد.

 

جناب حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد سربخشی، دانشیار و عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) هستند و سالیان متمادی در سطوح مختلف علمی، اعم از حوزه و دانشگاه، تدریس و تالیف در موضوعات فلسفی داشته‌اند. ایشان در مصاحبه با پایگاه «خداباوری در عصر علم»، ضمن آشنا نمودن مخاطب با قرائت‌های مختلف از اصل بستار علّی فیزیکی، پرسش‌های بنیادین و مهمی در این حوزه را به بحث و گفتگو گذاشته است. 

 

* سوال ابتدائی برای شروع بحث این است که  به طور مشخص منظور از «اصل بستار علّی فیزیکی» چیست و چگونه این اصل به عنوان یک مبنا برای استدلال‌های الحادی استفاده می‌شود؟

می‌شود گفت قرائت‌های مختلفی از اصل بستار وجود دارد؛ بعضی از این قرائت‌ها کاملا الحادی‌اند؛ یعنی نگاهشان به جهان هستی به نحوی است که هستی را منحصر در عالم ماده  یعنی همان موجودات فیزیکی می‌دانند. طبعاً در این نگاه علیت هم فقط در همین عالم فیزیک و عالم ماده منحصر می‌شود و منظور از بستار علّی فیزیکی این است که تمام پدیده‌هایی که در عالم طبیعت رخ می‌دهد متاثر از علل طبیعی است و اساساً علل ماورایی وجود ندارد تا بخواهند در این اتفاقات و پدیده‌ها نقش ایفا کند. رویکرد مذکور را می‌شود گفت قرائت افراطی از بستار علّی فیزیکی است. در برخی از دیدگاه‌ها -بر اساس بررسی‌هایی که بنده ‌کرده‌ام- عده‌ای هستند که موجودات ماورای طبیعی را هم قبول دارند، یا حداقل امکان وجود موجودات مافوق طبیعی را می‌پذیرند اما دخالت آنها را در عالم ماده و فیزیک نمی‌پذیرند. خود این می‌تواند یک قرائت از فیزیکالیسم باشد که طبعاً در این نگاه هم پدیده‌هایی که در عالم ماده رخ می‌دهند برای تبیین و توضیحشان نیاز به این نیست که شما موجودات عالم ماورا ماده را ولو وجود یا امکان تحقق دارند بررسی کنید چون دخالتی در پدیده‌های عالم ماده ندارند. رویکرد سومی هم می‌شود در لابلای دیدگاه‌های مطرح شده پیدا کرد. در این قرائت حتی دخالت موجودات عالم ماورای ماده را در عالم فیزیک وماده می‌پذیرند. به عبارت دیگر در این رویکرد هم وجود موجودات عالم ماورای ماده پذیرفته می‌شود هم دخالتشان در آن پذیرفته می‌شود. منتهی دخالتشان به نحوی  تفسیر می‌شود که باز هم برای تبیین پدیده‌های عالم ماده، نیاز به بررسی دخالت موجودات ماورایی ندارید. به اصطلاح فلسفه اسلامی گفته می‌شود که موجودات عالم ماورای ماده، دخالت یکنواخت دارند. مثلا فرض کنید ممکن است کسی وجود خدا را بپذیرد و آفرینش خداوند متعال نسبت به عالم ماده را بپذیرد و بگوید که این آفرینش حتی به صورت مداوم وجود دارد منتهی این به نحوی نیست که گاهی یک جور باشد، گاهی یک جور دیگر و تغییراتی در او نهفته باشد که فرد مثلا بتواند با تکیه بر آن تغییرات اتفاقات عالم ماده را رصد کند. تاثیر یکنواخت مثل آفرینش است که خدا داشته و حالت یکنواختی دارد و اتفاقات عالم ماده چون در زمان خاص، مکان خاص، وضع و موقعیت خاص رخ می‌دهد فرد دیگر نمی‌تواند پیگیری علل این اتفاقات را بر اساس اینکه عالم ماورای ماده وجود و دخالت دارد انجام دهد و ناگزیر است پدیده‌های عالم ماده را صرفاً بر اساس علل مادی تبیین کند. 

 پس به طور کلی، با بررسی که بنده کردم سه تا قرائت اصلی را می‌شود در اینجا شناسایی کرد؛ یکی اساسا انکار وجود و عاملیت ماوراء ماده برای ماده، دوم پذیرش عالم ماورای ماده و حداقل امکان تحققش منتهی عدم دخالت آن در پدیده‌های عالم ماده، قرائت سوم پذیرش عالم ماورای ماده و حتی پذیرش دخالتش منتهی چون دخالتش یکنواخت است بنابراین در تبیین پدیده‌های مادی نیازی به مراجعه به دخالت موجودات ماورای ماده احساس نمی‌شود. این سومی خیلی نزدیک است به آن چیزی که فیلسوفان اسلامی می‌گویند اما باز تفاوت‌هایی دارد که در ادامه عرض می‌کنم.

 

*  ارتباط این اصل با طبیعت‌گرایی -چه طبیعت‌گرایی روش‌شناختی و چه طبیعت‌گرایی هستی‌شناختی-  چگونه است و چطور دانشمندانی که رویکرد الحادی دارند در این زمینه از این اصل استفاده می‌کنند تا مدعای خود را به اثبات برساند؟

اگر قرائت اول از اصل بستار را مد نظر قرار دهیم، این قرائت طبیعت‌گرایی هستی‌شناختی می‌شود چون با نگاهی هستی‌شناسانه اساساً وجود موجوداتی ورای طبیعت و فیزیک را انکار می‌کند. در واقع طبیعت‌گرایی هستی‌شناختی یعنی ماورای طبیعت مورد انکار واقع می‌شود. در اینجا نگاه هستی‌شناختی است و اصل وجود ماوراء طبیعت انکار می‌شود. منتهی رویکرد دوم و سوم طبیعت‌گرایی معرفت‌شناسانه‌اند چون موضع هستی‌شناسانه ندارند و نمی‌خواهند بگویند که ماورای طبیعت وجود ندارد، آنان حداقل امکان ماوراء طبیعت را می‌پذیرند، منتهی معتقدند که تبیین وقایع طبیعی نیازمند مراجعه به ماوراطبیعت و بررسی موجودات ماوراء طبیعت نیست. یعنی در روش باید منحصراً علل طبیعی را بررسی کنیم. لذا رویکرد دوم و سوم علیرغم تفاوتی که با  همدیگر دارند هر دو طبیعت‌گرایی روش‌شناختی می‌شوند. اما به نحوی در هر سه مورد شما می‌توانید نحوه خاصی از نفی دخالت خدا و موجودات الهی را در عالم طبیعت نتیجه بگیرید. ولی همانطور که رویکرد اول یا قرائت اول منجر به الحاد می‌شود آیا قرائت دوم و سوم هم منجر به الحاد می‌شود؟ به نظر می‌آید که پاسخ منفی است، رویکرد اول یعنی رویکرد طبیعت‌گرایی هستی‌شناختی قطعا منجر به الحاد می‌شود و بلکه اساسا عین الحاد است. چرا؟ چون در این رویکرد شما موجودات عالم ماورای طبیعت را مطلقا انکار می‌کنید و مثلا خداوندی در کار نیست. اما در رویکرد دوم عالم ماورای طبیعت انکار نمی‌شود. همچنین است در رویکرد سوم که فقط دخالت انکار می‌شود یا دخالتی پذیرفته می‌شود که برای تبیین وقایع طبیعی نیازی به بررسی نیست که طبعا اسم این را نمی‌شود الحاد گذاشت. در رویکرد دوم ربوبیت تکوینی انکار می‌شود یعنی اصل خدا پذیرفته می‌شود منتها دخالت تکوینی خداوند متعال در وقایع طبیعی انکار می‌شود. این انکار نوعی کفر است؛ کفر به این معنا که بخشی از مراتب توحید خداوند انکار می‌شود، ولی چنین شخصی لزوماً وجود خدا را انکار نمی‌کند. رویکرد سوم فاصله زیادی از الحاد دارد و قطعاً الحاد نیست چون در این رویکرد بالاخره دخالت خداوند متعال و موجودات  عالم ماورای طبیعت را می‌پذیرند منتهی معتقدند این دخالت چون یکنواخت است برای تبیین وقایع طبیعی نیازی به آن نیست. 

منظور از یک نواخت بودن همانطور که در عرایضم عرض کردم یعنی اینطور نیست که مثلا اتفاقات خاصی که در یک زمان و مکان خاص و وضعیت خاصی رخ می‌دهد به وسیله دخالت خداوند متعال یا موجودات عالم ماورای طبیعت باشد. نه!! آنها دخالت‌های این چنینی ندارند. مثلا فرض بفرمایید اکنون روز است و چند ساعت دیگر شب و هوا تاریک خواهد شد. خب این تاریک شدن هوا در یک زمان و همچنین در یک موقعیت خاص  رخ می‌دهد. در همان لحظه طرف دیگر کره زمین هوا اتفاقاً روشن خواهد شد. اینها اتفاقات خاصی‌اند که در  موقعیت‌ها و در زمان‌های خاص رخ می‌دهند. یا مثلا اکنون و زمانی که بنده به اینجا می‌آمدم هوا ابری بود و ممکن است مقداری باران ببارد این اتفاق یک اتفاق خاص در یک زمان خاص و در این موقعیت خاص رخ می‌دهد. آنها معتقدند که اینطور اتفاقات نمی‌تواند از طریق موجودات عالم ماوراطبیعی رخ دهد چرا که آنها موجودات فرازمانی‌اند و موجوداتی هستند که مقید به زمان، مکان و وضعیت خاص نیستند. پس آنها نمی‌توانند اتفاقات این چنینی را رقم بزنند. اگر شما بخواهید به فرض پیش بینی کنید که امروز آیا در این شهر باران خواهد آمد یا نه شما کافی است علل طبیعی را رصد کنید. اگر توانستید تمام علل طبیعی دخیل در بارش باران در این شهر را رصد کنید می‌توانید کاملاً پیش بینی کنید که در چند ساعت آینده یا چند روز آینده اینجا باران خواهد آمد یا نه!! آیا در این رصد لازم است بنده یا شما برویم و علل ماورای طبیعی را هم علیرغم اینکه می‌پذیریم دخالت دارند، بررسی کنیم؟ این قرائت می‌گوید که لازم نیست بررسی کنید

 

* در راستای انکار ربوبیت، آیا می‌توانیم به همان ادبیات فلسفه اسلامی تحت عنوان علت محدثه و علت مبقیه بحث کرد یا متفاوت است؟

می‌شود گفت که در واقع دو تا دیدگاه می‌توانند باشند و هر دو هم قائل داشته باشد چنانکه به نظر می‌رسد  همینطور هست. در میان فیلسوفان اسلامی علیت عالم ماورای طبیعت هم در ایجاد و هم در بقا پذیرفته می‌شود و کسی را نداریم این را تفکیک کند. ولی در میان متکلمین افرادی را داشته‌ایم. در میان متکلمین کسانی بودند که گفتند خداوند متعال در پیدایش عالم و حدوثش نقش داشته ولی بعدا دیگر نقشی ندارد(یعنی در بقا نیاز نیست). در میان متکلمین غربی هم این وجود دارد دیدگاه هایی که معتقدند خدایی هست  و دخالت هم دارد منتهی فقط در پیدایش. این همان دیدگاهی است که  ظاهرا مشهور به خدای ساعت ساز شده که عالم را ساخته، به وجود آورده، ولی اکنون دیگر عالم به نحو استقلالی به بقای خودش و اتفاقاتی که در آن رخ می‌دهد، ادامه میدهد. منتهی در بحث ما لازم نیست چنین تفکیکی انجام دهیم.

 

* با توجه به این قرائت‌های مختلفی که از اصل بست فیزیکی مطرح شد آیا می‌شود تقسیم‌بندی ارائه کرد که در زمان حاضر دانشمندان کدام یک از این دسته‌ها را طرفداری و حمایت می‌کنند یا خیر؟

 این مساله نیازمند بررسی و رصد میدانی است و چنین کاری انجام نشده است ولی به طور کلی می‌شود گفت کسانی که با باورهای دینی مشکل دارند طبعاً رویکرد اول را انتخاب خواهند کرد ولی کسانی که با اصل باورهای دینی مشکل ندارند مثلا فرض بفرمایید رویکرد سکولار دارند در عین حال که میتواند با دین کنار بیاید ولی می‌گوید در حوزه علم کاملا باید علمی و غیر دینی نگاه  کرد. به این معنا که باورهای دینی‌ را مطلقا نباید در تبیین اتفاقاتی که در حوزه علم هستند، دخالت دهیم. اینان می‌توانند کاملا معتقد به خدا باشند و باورهای دینی داشته باشند اما به اصطلاح رویکرد طبیعت‌گرایی روش‌شناختی را نیز داشته باشند. یعنی از حیث روشی وقتی می‌خواهند پدیده‌های طبیعی را تبیین کنند فقط سراغ علم رفته و مطلقاً به باورهای دینی تکیه نمی‌کنند.

 اگه بخواهیم در قالب مثال بیان کنیم مثلا فرض کنید بخواهیم مشکلات زیستی انسان‌ها را شناسایی و رفع کنیم. اینجا ما باید چیکار کنیم؟ آیا صرفا سراغ علم پزشکی رفته و تحقیق و پژوهش کنیم و بر اساس یافته‌های علمی پزشکی مشکلات زیستی انسان را رفع کنیم یا اینکه علاوه بر این باید به دین هم مراجعه کرد و دید در منابع دینی چه گفته شده است؟ آیا آنجا توصیه‌هایی وجود دارد، اگر توصیه‌هایی وجود دارد آنها را با  دانسته‌های پزشکی ترکیب کنیم و مشکلات زیستی انسان ها را درمان کنیم یا نه؟!!

 اگر کسی طبیعت‌گرایی الحادی را پذیرفته باشد طبعا مطلقا منع می‌کند منتهی آن کسی که طبیعت‌گرایی روش‌شناختی را می‌پذیرد (یعنی قرائت دوم و سوم را می‌پذیرد) می‌تواند باورهای دینیش را داشته باشد منتهی بگوید که نباید به دین برای درمان بیماری‌ها مراجعه کرد.  اصلاً معنی ندارد. اینجاست که طب دینی بی معنا می‌شود یعنی علیرغم اینکه باورهای دینی پذیرفته می‌شوند اما دیگر طب دینی و طب اسلامی بی معنا است. در این رویکردها طب باید کاملا علمی باشد. همچنین است بحث اقتصاد  که فردی که این رویکردها را پذیرفته خواهد گفت که شما برای حل مشکلات اقتصادی باید پژوهش های علمی کنید و علم اقتصاد یاد بگیرید و بر اساس پژوهش های اقتصادی مشکلات اقتصادی را حل کنید. طبعا از نگاه چنین فردی اقتصاد اسلامی بی معنا خواهد شد. آن قرائت اولیه از اصل بستار علّی اصلا که سالبه به انتقاع موضوع است به این معنی که در آن اقتصاد اسلامی بی معناست چرا که اصلاً اسلامی و خدایی وجود ندارد که بخواهد اقتصاد اسلامی معنا داشته باشد اما دو رویکرد دوم و سوم ممکن هست این توهم پیش بیاید که بالاخره وقتی فرد خدا را می پذیرد، دین را می‌پذیرد آموزه های دینی را در اقتصاد دخالت دهد. هر چند این دو رویکرد هم می‌گویند که نه نباید خدا را دخالت داد. باورهای دینی را قبول دارند ولی معتقدند حل مسائل علمی باید به روش علمی انجام گیرد.

 

* در بخش دیگر گفتگو سراغ پیامدهای الهیاتی و فلسفی که ممکن هست در راستای باورمند بودن به اصل بستار علمی فیزیکی به وجود بیاید می‌رویم. آیا پذیرش اصل بستار علّی فیزیکی مستلزم نفی فاعلیت مطلق الهی هست یا نه و اگر هست به چه نحو؟

با توجه به این عرایض قبل پاسخ این سوال آشکار است در نگاه اول وقتی شما  قرائت افراطی و هستی شناختی از بستار علّی فیزیکی دارید اساسا ماورای طبیعت و خدا انکار می‌شود و بنابراین این نگاه به روشنی الحاد است. منتهی لوازم نظری و عملی این نگاه چه می‌شود؟ بر اساس این نگاه تمامی باورها بی‌معنا می‌شوند، دین مطلقا بی معنا می‌شود، باور به ماورای طبیعت بی‌معنا می‌شود. در این نگاه، آموزش و پرورش دینی، هنر دینی، اقتصاد و روان‌شناسی دینی همه و همه بی‌معنا می‌شوند. اما در قرائت دوم و سوم که وجود خدا پذیرفته می‌شود و حتی دخالتش به خصوص در قرائت سوم پذیرفته می‌شود، لزوماً منجر به الحاد نمی‌شود. هر چند قرائت دوم عرض کردیم چون به نحوی ربوبیت تکوینی را انکار می‌کند، آن هم یک جور کفر میتواند محسوب شود  اما به هر حال اصل خدا را قبول دارد. در قرائت سوم حتی این هم نیست یعنی حتی به این شکل هم کفر وجود ندارد.

اگر سوال شود چطور ممکن است که خدا و دخالت مطلق او را بپذیریم اما در عین حال بستار علّی فیزیکی را نیز قبول داشته باشیم؟ پاسخش این است که این دخالت چون یک نواخت است و دخالت در زمان خاص و مکان خاص و وضعیت خاص نیست و دخالت روتین یکنواختی است که فقط به شکل آفرینش مداوم خود را نشان می‌دهد یعنی خداوند که آفریننده عالم است هر لحظه به تمام موجودات وجود می‌دهد اما در عین حال وقتی می‌خواهیم پدیده‌ی خاص را بررسی کنیم این پدیده خاص، با علل خاص زمانی مکانی پدید آمده است دیگر دخالت خداوند متعال در اینجا به نحو خاص وجود ندارد. 

اما از منظر فلسفه اسلامی این را نمی‌پذیریم. البته که ما قبول داریم که دخالت خداوند متعال و دخالت موجودات ماورا طبیعت (به اصطلاح فیلسوفان اسلامی موجودات عقلانی و یا عقول عشره و..) دخالت یکنواخت است و شما در تبیین پدیده‌های طبیعی نمی‌توانید پای آنها را وسط بکشید و باید علل طبیعی را بررسی کنید. منتهی فیلسوف اسلامی می‌گوید علاوه بر خداوند متعال و موجودات عقلانی یک سری موجودات دیگری هستند که اینها هر چند موجود طبیعی و فیزیکی نیستند ولی موجودات مرتبط با فیزیک‌اند. خودشان فیزیکی و طبیعی نیستند ولی مرتبط با فیزیک‌ و طبیعت‌اند. به اصطلاح، موجودات مجرد هستند ولی در عین حال در ارتباط تنگاتنگی با موجودات عالم طبیعت‌اند و در پدیده‌های عالم طبیعت دخالت می‌کنند. بنابراین شما وقتی میخواهید پدیده های عالم طبیعت را رصد کنید باید اینها را هم بررسی کنید و میزان دخالت اینها را معین نمایید. نفوس انسانی از جمله این موارد است. در فلسفه اسلامی ما معتقدیم انسان فقط این بدن فیزیکی و این طبیعت نیست او علاوه بر بدن روح مجردی هم دارد که موجودی ماوراء طبیعتی است. اما همین روح موجود ماورای طبیعتی نیست که شبیه موجودات عقلانی یا خدا باشد، این روح از یک سری جهات که مجرد است شبیه به موجودات عقلانی است ولی یک حیثیت و ویژگی‌های دیگری هم دارد که در ارتباط تنگاتنگ و مستقیم با عالم طبیعت است. روح با بدن ارتباط دارد. روح من با بدن من آمیختگی خیلی شدیدی دارد و این باعث میشود که روح در بدن اثر گذارد. حتی روح بنده بر اساس آن تبیین‌های فلسفی که باید در جای خودش رخ بدهد، در ماوراء بدن خودم هم یعنی در موجودات طبیعی دیگر نیز اثر می‌گذارد. مثال آن مساله چشم زخم است که حتی در برخی روایات نیز اشاراتی به آن شده است. اینجا نفس که امری مجرد است بر یک موجود مادی اثر می‌گذارد و آن موجود مادی هم فقط بدن خود آن نفس نیست بلکه بیرون از بدن خودش است. پس فیلسوف اسلامی علاوه بر خدا، موجودات ماوراء طبیعت که کاملا مجرد هستند مانند نفس را میپذیرد و این نفس هم در بدن خودش اثر میگذارد و هم در موجودات طبیعی که بیرون از آن هستند. اکنون شما وقتی می‌خواهید اتفاقاتی که در این عالم طبیعت رخ میدهد را بررسی و تبیین کنید میتوانید بگویید که بله من لازم نیست بروم خدا را ببینم چقدر دخالت کرده ولو اینکه دخالت یکنواخت دارد، لازم نیست عقول را بررسی کنم اما نمی‌توانید بگوید بررسی علل طبیعی کافیست چرا؟ چون فقط علل طبیعی نیستند که باعث این اتفاق شده‌اند. نفوس هم به صورت زمانی و مکانی و در موقعیت خاص دخالت دارند. این همان چیزی است که در لسان دینی می‌فرماید «ظَهَرَ ٱلفَسَادُ فِي ٱلبَرِّ وَٱلبَحرِ بِمَا كَسَبَت أَيدِي ٱلنَّاسِ» ظهر الفساد یعنی چی؟ یعنی اتفاقات بدی که در عالم طبیعت رخ میدهد هم علل طبیعی دارد و هم علل روحی؛ یعنی انسان ها با اعمالی که انجام می‌دهند، با افکاری که دارند، با باورهایی که دارند چه بسا باعث ایجاد یک سری اتفاقات بد در طبیعت می‌شوند مثلا آدمی که از نظر روحی دچار افسردگی شده بدنش به شدت متاثر می‌شود. آن کسی که از نظر روحی کاملا شاد است بدنش به شدت متاثر می‌شود. این امر نه تنها بر بدن خودش اثر میگذارد بلکه بر بیرون خودش هم اثر می‌گذارد. به خاطر همین است که مثلا در نگاه دینی گفته می‌شود که چه بسا زلزله‌ای که بر اساس رفتار انسان‌ها پدید آید و چه بسا سیلی یا بیماری که در طبیعت به دلیل عوامل غیر مادی و یا مادی و غیر مادی با هم رخ داده است و می‌دهد. علل طبیعی ممکن است در پشت صحنه علل، ماورای طبیعی هم داشته باشد. به چه معنا یعنی نفوس انسان‌ها با اختیارات و تصمیمات و اراده هایی که کرده و دارند زمینه پیدایش همچین اتفاقاتی را فراهم می کنند.

به نظر فلاسفه اسلامی اصل بستار علّی فیزیکی به هیچ نحو(هر سه قرائت) قابل قبول نیست. حتی قرائت سوم که خیلی به باورهای دینی نزدیک است چرا که هم خدا و هم دخالت وی را می‌پذیرد. اما چون ما پای نفوس را در میان می‌دانیم و نفوس موجودات ماورای طبیعی هستند و عاملیت دارند، به هیچ وجه نمی‌توانیم اصل بستار علی را بپذیریم. تازه این بر اساس دیدگاه ماست که دخالت موجودات مجرد را یکنواخت می‌دانیم و الا در میان اندیشمندان اسلامی اصلا کسانی هستند که دخالت موجودات ماورای طبیعی را هم یکنواخت نمی‌دانند. لذا بر همین اساس می‌شود گفت که از منظر اندیشه اسلامی اصل بستار علی فیزیکی مطلقاً باطل است ولو اینکه طبق برخی قرائت‌ها منجر به الحاد هم نشود.

 

*  اگر در جهان بستار علّی فیزیکی باشد آیا این به این معناست که شر طبیعی مثل زلزله، سیل و... اینها در واقع صرفاً نتیجه قوانین فیزیکی است و خداوند هیچ مداخله‌ای برای ایجاد و جلوگیری از آن ندارد؟  یا برخلاف این است؟ و اگر این چنین شد آیا این دیدگاه با خدا باوری سازگار است یا خیر؟

طبیعتاً ما چون همه قرائت‌های اصل بستار فیزیکی را انکار می‌کنیم در این مورد خاص هم همینطور است و نمی‌پذیریم که مثلاً سیل، زلزله و اتفاقاتی که اینطور رخ می‌دهند فقط علل طبیعی داشته باشند، نه آنها می‌توانند علل ماورای طبیعی نیز داشته باشند. البته علل طبیعی به این معنا که خداوند متعال در پیدایش وقایع طبیعی از جمله شرور نقش دارد، بلا شک نقش خداوند یکنواخت است و همان آفرینش الهی که از ازل شروع شده و تا ابد ادامه دارد این نقش وجود دارد. نقش علل طبیعی هم قابل انکار نیست. این شروری هم که در هستی پیدا می‌شوند فقط این نیست که یک علل طبیعی دارند بلکه علل ماورای طبیعی که دخالت یکنواخت می‌کنند هم هست و بلکه یک علل ماوراطبیعی نیز وجود دارند که می‌توانند دخالت کنند. مثلا فرض بفرمایید شرایط طبیعی فراهم شده که زلزله‌ای رخ دهد و علل طبیعی ممکن است دخیل باشند اما اعمال نیک انسان‌ها که از ارواح، نیات، باورها و افکارشان برمی‌خیزد از درگاه الهی دعا و خواهش می‌کنند که دفع بلا کند. صدقه می‌دهند و کارهای دیگر می‌کنند که نهایتا این رفتارهای دینی میتوانند این علل طبیعی را خنثی کنند یا علل طبیعی را تحت تاثیر قرار دهند و مانع آن سیل و زلزله شوند. البته برعکس این امر هم ممکن است، یعنی ممکن است که علل طبیعی الان فراهم نباشد که شری اکنون پدید آید ولی رفتار انسان‌ها، نیاتشان، آرزوهایی که می‌کنند و اراده‌هایی که دارند تصمیماتی که می‌گیرند از نظر روحی روانی می‌توانند علل و عوامل طبیعی را تحت تاثیر قرار بدهند و شرایط را جوری تغییر بدهند که یک شری پدید آید. این همان نکته‌ای است که در بخش قبلی عرض کردم که آیه صریح قرآن می‌فرماید که «ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس» این فسادی که در طبیعت پدید می‌اید ممکن است ناشی از رفتارهای سوء روح و روحانی باشد که انسان ها انجام دادند.

این پرسشی مهم و شایسته‌ توجه است و باید با دقت به آن پرداخت. در نگاه نخست، باید گفت که اصل بستار علی فیزیکی بر پایه‌ شواهد علمی قابل توجهی استوار است. یعنی چه در بررسی‌های ابتدایی و چه در تحقیقات دقیق‌تر علمی، شواهد فراوانی از درستی این اصل به دست آمده است. به‌عنوان مثال، فرض بفرمایید پژوهشی در مورد منشأ یک بیماری نوظهور در جامعه انجام می‌شود. با روش‌های علمی، علت بیماری شناسایی می‌شود. مانند آنچه در مورد ویروس کرونا رخ داد. بررسی‌های علمی نشان داد که یک ویروس خاص عامل این بیماری است. سپس همین مسیر علمی ما را به سوی کشف راه‌های کنترل بیماری، تولید داروها و واکسن‌هایی برای مقابله با آن هدایت کرد.

از این دست پژوهش‌ها فراوان داریم. مثلاً در زمینه‌ ساخت موشک برای سفر به مریخ، دانشمندان با استفاده از محاسبات علمی و دقیق، بر اساس نوع ماده، نوع سوخت، زاویه‌ پرتاب و فناوری مورد استفاده، موفق به ساخت موشکی می‌شوند که می‌تواند به مقصد برسد و اهداف تعریف‌شده را محقق سازد. این دستاوردها نه یکی دو مورد، بلکه در طول قرن‌ها بارها تکرار شده‌اند و امروز نیز شاهد آن هستیم که نتایج علمی به‌طور مداوم تحقق می‌یابند.

همه‌ این شواهد به ذهن چنین القا می‌کنند که اصل بستار علی فیزیکی اصل درستی است. چراکه انسان توانسته با تکیه بر علم، پدیده‌ها را تبیین و کنترل کند و با شناخت قوانین طبیعت، به اهداف خود دست یابد. پس به ظاهر، این اصل باید معتبر باشد. همان‌طور که در آغاز عرایضم گفتم، واقعاً شواهد علمی فراوانی به نفع این اصل وجود دارد.

اما با این‌همه، ما این اصل را نمی‌پذیریم. چرا؟ چون از منظر فلسفی دلایل قاطعی داریم که نشان می‌دهند علل مؤثر در پدیده‌های طبیعی صرفاً فیزیکی نیستند. مسئله‌ نفس و روح قابل انکار نیست. از دیدگاه فلسفه‌ اسلامی نمی‌توان باور داشت که روح و نفس وجود ندارند. ما وجود نفس را پذیرفته‌ایم و نمی‌توانیم نقش آن را نادیده بگیریم. وقتی وجود و تأثیر نفس مسلم باشد و در عین حال، نفس امری فیزیکی نباشد، نتیجه این می‌شود که در رخدادهای عالم طبیعت، عامل مؤثری وجود دارد که نه قابل رؤیت فیزیکی است و نه با ابزارهای طبیعی قابل سنجش.

بنابراین نمی‌توان با قاطعیت گفت که پدیده‌ای که در جهان طبیعت رخ می‌دهد، به‌طور کامل و مطلق، تنها بر اثر علل طبیعی به وجود آمده است. بله، در بسیاری از موارد ما می‌توانیم با شناسایی علل طبیعی، پدیده‌ها را پیش‌بینی کنیم. اما حتی خود علم هم می‌پذیرد که گاهی پیش‌بینی‌هایش به تحقق نمی‌پیوندند. اینجا پرسشی مطرح می‌شود: آیا به این دلیل است که هنوز نتوانسته‌ایم تمام علل طبیعی را شناسایی کنیم؟ یا اینکه علل طبیعی به‌طور کامل رصد شده‌اند، اما یک عامل غیرطبیعی، یعنی یک علت ماورایی، وارد عمل شده که در محاسبات علمی نمی‌گنجد؟

در برخی مشکلات جسمی انسان‌ها، نمونه‌هایی دیده می‌شود که علل فیزیکی هیچ‌گونه توجیهی برای آن‌ها ارائه نمی‌دهند. فرض کنید بیماری به پزشک مراجعه می‌کند و علیرغم بررسی‌های کامل، هیچ مشکل فیزیکی یا طبیعی در بدن او یافت نمی‌شود. مثلاً هر روز به طرز عجیبی لاغر می‌شود، در حالی که تغذیه‌اش مناسب است، هیچ بیماری زمینه‌ای ندارد، دستگاه گوارش او سالم است و تمام شاخص‌های جسمی‌اش طبیعی است. با این حال روز‌به‌روز تحلیل می‌رود و به پوست و استخوان بدل می‌شود. پزشک می‌گوید: "هیچ مشکلی ندارد" و دارویی هم تجویز نمی‌کند. اما واضح است که یک عامل باعث این وضعیت شده است.

در اینجا ما معتقدیم که خطای پزشک در آن است که فرض کرده همه‌ علل و عوامل باید فیزیکی باشند. در حالی‌که ممکن است فرد دچار یک افسردگی شدید یا اندوهی عمیق شده باشد؛ یک درد روحی که جسم او را از درون فرسوده می‌سازد. آیا می‌توان این عامل را با علوم فیزیکی و تجربی شناسایی کرد و سپس برطرف ساخت؟ مسلماً خیر.

می‌خواهم بگویم حتی در قلمرو علوم طبیعی نیز این واقعیت پذیرفته شده است که گاه با پدیده‌ای روبه‌رو هستیم که همه‌ تلاش‌ها برای یافتن علت طبیعی آن بی‌نتیجه می‌ماند. چون ممکن است علتش اصلاً طبیعی نباشد، بلکه ریشه در عوامل روحی و غیرمادی داشته باشد. و این، چالشی جدی برای علوم تجربی متعارف است.

 

* در این قسمت می‌خواهیم پیوند این اصل را با فلسفه‌ی ذهن و برخی مقوله‌ها مثل اراده و آگاهی بسنجیم. امروزه آگاهی در فلسفه‌ی ذهن از مسائل دشوار و مورد مناقشه است و ظاهراً این اصل با آن ارتباط تنگاتنگی دارد. سؤال مشخص این است: از نظر شما، نسبت اصل بستار علی فیزیکی با دوئالیسم ذهن و بدن چگونه است و چه رابطه‌ای میان آن‌ها برقرار می‌شود؟ آیا این اصل لزوماً دوئالیسم را نفی می‌کند یا می‌تواند زمینه‌ای برای گفت‌وگو درباره‌ی تعامل ذهن و بدن فراهم آورد؟

با توجه به آنچه تاکنون بیان شد، می‌توان پاسخ روشنی به این سؤال داد: تمامی قرائت‌های مبتنی بر اصل بستار فیزیکی، به نظر من، باید دوئالیسم را نفی کنند. نمی‌توان از یک‌سو هم‌زمان روح و بدن را از نظر فیزیکی بپذیرد و بگوید انسان علاوه‌ بر بدن فیزیکی، دارای روحی مجرد نیز هست؛ زیرا چنین ترکیبی، در حقیقت، نادیده گرفتن تضاد ذاتی میان این دو دیدگاه است. البته، اگر کسی بگوید «من به روح باور دارم، اما آن را نیز فیزیکی می‌دانم»، در واقع تنها نام دوئالیسم را بر آن گذاشته است؛ اما کسی که واقعا قائل به وجود روح و تعامل آن با بدن باشد، همان‌طور که پیش‌تر گفتم، باید بپذیرد که روح در حوادث نوعی دخالت هدفمند، زمان‌مند و مکان‌مند دارد.

 

* نوبت به بررسی اراده‌ی آزاد انسان می‌رسد. به نظر شما، آیا این اراده‌ی آزاد که معمولاً آن را عاملی غیرمادی می‌دانیم، می‌تواند بنیان‌های فیزیکی را به چالش کشد؟

پاسخ این سؤال، چنان که پیش‌تر عرض کردم، کاملاً روشن است. انسان به واسطه‌ی روحش قادر به انجام افعالی است- اراده‌ورزی، اندیشه‌پردازی، باورسازی و نیّت‌ورزی- که همه‌ این‌ها ماهیتی مجرد دارند و هیچ‌یک مادی نیستند. وقتی این افعال مجرد بر طبیعت تأثیر می‌گذارند، در واقع عاملی غیرفیزیکی وارد بازی می‌شود. بنابراین، با توجه به این ویژگی‌های اختصاصی روح و افعال آن، اراده‌ی آزاد نه تنها قابل نفی در چارچوب صرفاً فیزیکی نیست، بلکه جلوه‌ای از خلل در تبیین کامل مادی پدیده‌ها به شمار می‌آید.

 

* فرض کنیم فردی با همه‌ی این نکات، به اصل بستار علی فیزیکی پایبند باشد. به‌نظر شما، ماندن بر این باور چه تبعاتی می‌تواند برای مفاهیمی چون آزادی اراده و مسئولیت اخلاقی در پی داشته باشد؟

 

از منظر نظری، این نگاه پیوستگی باطلی است؛ اما عجیب نیست که انسان‌ها دیدگاه‌های متضاد را هم‌زمان در ذهن نگه دارند. اگر کسی از یک‌سو هم‌چنان بر آزادی اراده تأکید کند و از سوی دیگر اصل بستار فیزیکی را بپذیرد، ناگزیر باید برای اراده نیز تبیینی فیزیکی ارائه دهد. یعنی بگوید آنچه ما «اراده» می‌نامیم در واقع زنجیره‌ای از فعل‌وانفعالات مغزی است: هورمون‌ها ترشح می‌شوند، احساساتی به‌وجود می‌آید، بر اساس آن احساسات انتخاب می‌کنیم و خیال می‌بریم اراده کرده‌ایم. اما همه‌ی این احساسات محصول همان هورمون‌هاست و ترشح هورمون‌ها نیز برآمده از علل صرفاً فیزیکی است.

چنین تبیینی اما در چارچوب فلسفه‌ی اسلامی هرگز «اراده» نیست. اگر کسی اراده و اختیار را به معنای اصیل‌اش -یعنی امکان واقعی انتخاب - بپذیرد، این پذیرش مطلقاً با اصل بستار فیزیکی ناسازگار است.

دربارۀ مسئولیت اخلاقی هم باید گفت: اگر آدمی تنها نام «اختیار» را بپذیرد ولی آن را به‌صورت توهمی مبتنی بر دترمینیسم فیزیکی شرح دهد، آن‌گاه اخلاق و مسئولیت اخلاقی بی‌معنا می‌شوند. زیرا شرط بنیادین مسئولیت اخلاقی وجود اختیار واقعی است، نه صرفاً توهم اختیار. کسی که به بستار فیزیکی باور دارد لاجرم اراده و اختیار را ـ ولو به صورت توهمی ـ می‌پذیرد، اما چون این «اختیار» توهم است، هیچ‌گاه نمی‌تواند مبنای مسئولیت اخلاقی باشد. از این‌رو، پذیرش اصل بستار فیزیکی عملاً به نفی اخلاق واقعی می‌انجامد و تنها «توهم اخلاق» باقی می‌ماند.

 

تهیه و تنظیم: حسن قره باغی

 

بازگشت بالا